دو کوهه! سلام ای خانه ی بهترین انسان ها. ای شریف ترین مکان ها. دو کوهه! سلام به قبور شهدای گمنامت،به حوض با صفایت، به سنگ ریزه های پر از راز و رمزت، به ذره ذره ی وجودت. دو کوهه! آمده ام تا اسمم را در گردان کمیل یا مالک یا ... بنویسی. هنوز ته صف جا هست. دو کوهه اگر چه دیر آمده ام ولی آن زمان، زمان من نبود حالا که آمده ام مرا بپذیر؛ هنوز دفاع باقی است، هنوز جنگ است، هنوز باید گردان ساخت، اعزام کرد و آموزش دید، ولی این بار با قالب و فرم دیگری. دو کوهه! این بار شیوه و روش جنگ عوض شده. این بار جنگ مغزها و قلم هاست؛ جنگ بیان ها و عقیده هاست. این بار دشمن شبیخون فرهنگی زده است؛ باید دست به کار شد و حمله کرد. دوکوهه! اسم مرا بنویس تا فردا، نه فردا دیر است، همین الان اعزام شوم. دو کوهه! کمکم کن تا زیر نور منور تو تا خدا پر بزنم. کمک کن تا در این فضای تاریک نشانی خدا را پیدا کنم، می ترسم از قافله عقب بمانم. دو کوهه! این روزها که باورهای مردم کپک زده است من دلم می خواهد آفتابی باشم. مردم هر روز که از خواب بر می خیزند به میوه ی گناه ناخنک می زنند. از چشم های خیابان باران گناه می ریزد و من خیس خیس شده ام. دو کوهه! دستهایت را دراز کن تا چتری شود و مرا پناه دهد، شاید مانع غرق شدنم گردد. دو کوهه! من خوب می دانم آسمانی و عرشی شدن کار سختی نیست، ولی من همیشه کارهای سهل و آسان را سخت می پندارم و این یعنی همان زندگی مردابی و راکد. دو کوهه! من چشم هایم را توی حوض کنار حسینیه شستشو می دهم تا دنیا را بهتر ببینم، نفس عمیق می کشم تا ریه هایم از بوی تنت پر شود. دو کوهه! قطار دارد می رسد و من باید بروم، نمی دانم کجای این داستان پیاده می شوم، نمی دانم آیا تو تا آخر داستان با من هستی یا نه؟! چه باشی و چه نباشی من هر روز تو را در ذهنم مرور می کنم، و چشم هایت را به خاطر می سپارم. دو کوهه! می خواستم سال ها پیشش بیایم ولی «همیشه برای به تو رسیدن زود دیر می شود ». خدا حافظ و به امید دیدار.