به راه افتادم.در سفری که پایانش را هم می دانستم و هم نمی دانستم.با همسفری که او را هم می شناختم و هم نمی شناختم.می دانستم که همه ی ما مسافریم در سفری خطیر از اسفل السافلین تا اعلی علیین در معبری که از متن جهنم می گذرد و هر کس پایش بر ان بلغزد در آتش فرو خواهد افتاد.به راه افتادم. دست تقدیر مرا با پای اختیار می برد و همسفرم را نیز.در مسیری که تا ابدیت امتداد یافته بود.